گاهی به قدری دلم برایت تنگ میشود که حاضرم حتی با دیگری ببینمت ! خوش به حالت آدم ، خودت بودی و حوایت کسی نبود که حوایت را هوایی کند.... دلتنگی همون مکثیه که رو اسمش میکنی وقتی شماره های گوشیت رو میای پایین ! آغوشی باش و مرا به اندازه ی تمام اشتباهاتم بغل کن بدون آنکه حرفی میانمان رد و بدل شود ، فقط نگاه باشد و نفس ، زندگی آنقدرها دوام نمی آورد ، همین حالا هم دیر است … میخواهم خودم را بزنم به آن راه همان راهی که تو همیشه از آن میرفتی شاید دوباره همدیگر را دیدیم … اینم جزییات زندگی من... غذا................. ??? 5% آب.................. ? 2% خواب............. ?? 3% اینترنت ??????????????90% البته شایعه شده که بعضی مواقع از خونه بیرون هم میرم..... که من تکذیب میکنم رفتم توالت عمومی، دیدم روی سیفون نوشته: ((خواهی ک نبیند احدی این هنرت را، برخیز و بکش سیفون بالای سرت را)) من موندم شاعرای این مملکت چرا استعدادها رو اینجور جاها خالی میکنند..تازه برگشتم دیدم یکی نوشته سنجیدم ودیدم این سخن ثواب است برگشتم ودیدم سیفون خراب است.. دیروز رفتم شلوار بخرم یکی برداشتم خیلی تنگ بود فروشنده گفت چند بار بپوشی جا باز میکنه یکی دیگه برداشتم خیلی گشاد بود فروشنده گفت چند بار بشوریش اب میره جمع میشه خدا خیرشون بده شلوار هوشمند ساختن بی تو ، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم شدم آن عاشق دیوانه که بودم ! در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید باغ صد خاطره خندید عطر صد خاطره پیچید یادم آید که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم ساعتی بر لب آن جوی نشستیم تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت من همه محو تماشای نگاهت آسمان صاف و شب آرام بخت خندان و زمان رام خوشه ماه فرو ریخته در آب شاخه ها دست برآورده به مهتاب شب و صحرا و گل و سنگ همه دل داده به آواز شباهنگ یادم آید : تو بمن گفتی : ازین عشق حذر کن ! لحظه ای چند بر این آب نظر کن آب ، آئینة عشق گذران است تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است باش فردا ، که دلت با دگران است تا فراموش کنی ، چندی ازین شهر سفر کن ! حذر از عشق ؟ ندانم سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم روز اول که دل من به تمنای تو پَر زد چون کبوتر لب بام تو نشستم تو بمن سنگ زدی ، من نه رمیدم ، نه گسستم باز گفتم که : تو صیادی و من آهوی دشتم تا به دام تو درافتم ، همه جا گشتم و گشتم حذر از عشق ندانم سفر از پیش تو هرگز نتوانم ، نتوانم … ! اشکی از شاخه فرو ریخت مرغ شب نالة تلخی زد و بگریخت ! اشک در چشم تو لرزید ماه بر عشق تو خندید پای در دامن اندوه کشیدم نگسستم ، نرمیدم رفت در ظلمت غم ، آن شب و شبهای دگر هم نه گرفتی دگر از عاشق آزده خبر هم نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم ! بی تو ، اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم فریدون مشیری
با تو گفتنم :
یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
Design By : Pichak |